حضرت آيت الله خامنه اي رهبر معظم انقلاب اسلامي با صدور پيامي درگذشت حجت الاسلام آقاي سيدمحمدهاشم دستغيب، فرزندِ مرحوم آيت الله شهيد دستغيب را تسليت گفتند. |
شهید سید محمد واحدی
جوان بود و پرشور ... بلند قامت و برازنده با چهره ای روشن و زیبا... پیوسته همچون جد بزرگوارش رسول الله (ص) لبخند ملیحی بر چهره داشت و با این لبخند، به دیگران مهربانی عرضه می داشت و محبت خود را در دلها می نشاند. هرگز با کسی شوخی نمی کرد و کسی را به تمسخر نمی گرفت. مهربان بود و متواضع. صدایی مردانه و پر طنین داشت که با سن و سال اندکش تناسبی نداشت و گویی سیاستمداری سالمند و کارآزموده سخن می گوید.
به دنیا و مظاهر آن کمترین اعتنایی نداشت و جلوه های فریبنده آن حتی برای لحظه ای او را از یاد خدا غافل نمی کرد. جان او در گرو جانان بود و دل در گرو دین خدا نهاده بود. گاهی که به شوخی به او می گفتند سر و سامانی بگیرد و ازدواج کند، همان لبخند شیرین را نثار دوستان می کرد و می گفت که او در دنیای جاوید، ازدواج خواهد کرد و آرزویی جز لقاء الله ندارد.
سید محمد واحدی خطی به غایت دلنشین داشت و مقاله های بسیار شیوایی می نوشت، آن گونه که می توان ادعا کرد روزنامه" منشور برادری" در سال 1331 تا حد زیادی توسط او اداره می شد.
سید محمد واحدی همچون برادر بزرگوارش سیدعبدالحسین واحدی، در خانواده ای متدین و اهل تقوا، در سال 1313 در کرمانشاه متولد شد. بیش از پنج سال از عمر او نمی گذشت که پدرش آیت الله حاج سید محمدرضا مجتهد قمی (واحدی) درگذشت و او تحت سرپرستی مادربزرگوارش، خانم آل آقا، پرورش یافت. خانم آل آقا از حیث کمالات نفسانی و اخلاق انسانی و روح بردباری و استقامت، کم نظیر بود و بار سنگین اداره زندگی و تربیت فرزندان را با نهایت استواری و به کمال، بر دوش کشید، آنگونه که زبانزد خاص و عام شد و فرزندان گرانقدرش افتخار مکتب و ملت شدند.
هنگامی که خانواده به قم عزیمت کرد، سیدمحمد دوره های مختلف متناسب با سن و سالش را طی کرد، اما از آنجا که به طرز شگفت آوری مستعد بود، به سرعت پیشرفت کرد و در کنار برادرش عبدالحسین، به فدائیان اسلام پیوست و مبارزه با ظلم و فساد را آغاز کرد.
او در طی مبارزات، چنان لیاقتی از خود نشان داد که بسیاری معتقد بودند صاحب نبوغی ذاتی برای رهبری یک جریان سیاسی است. سید محمد واحدی بسیار شجاع، مخلص و وارسته بود و حالات و سکنات او، همگان را یاد یاران با وفای سیدالشهدا می انداخت. او به شدت به شهید نواب صفوی علاقه داشت و لحظه ای از او دور نمی شد و وی را پیرو راستین جد بزرگوارش امام حسین (ع) می دانست. نواب نیز احترام و ارزش خاصی برای او قائل بود و غالباً در کارها با او مشورت می کرد.
سید محمد در تمام ایام دشوار حمله نافرجام به علاء و اختفا و دستگیری و دادگاه، در کنار مرحوم نواب بود و حتی در لحظه شهادت هم، در کنار او اذان داد و شهادتین گفت. او به هنگام شهادت بیش از 22 سال سن نداشت.
شهید سید حسین امامی
سوم شهریور1320: کشور از بند اختناق رضا خانی رها شده است. نزدیک به دو قرن است که علما و آزادی خواهان قلع و قمع و اعتقادات و سنت های دینی، زیر چکمه های استبداد، لگدکوب می شوند. سینه ها از عقده های فرو خفته، تنگ اند و حنجره ها، خفه از فریادهای در گلو مرده ای که با رفتن دیکتاتور، به غریو شادی تبدیل شده اند. نماد سرکوب و تعبد به بیگانه، سرانجام قربانی بی تدبیری خود می شود و کشور را به بیگانگانی می سپارد که سرزمین مقدس ما را پل پیروزی نامیده اند.
اما شادمانی مردم دیری نمی پاید و کشور جولانگاه اشغالگرانی می شود که جز تباهی و فساد و فقر ارمغانی نمی آورند. نفس ها بار دیگر در سینه ها می میرند و امیدها به خاکستر تبدیل می شوند. در این هنگام که باید همه توش و توان خلق، مصروف مبارزه با بیگانگان شود، عناصری معلوم الحال، با سوء استفاده از فضای نابسامان فرهنگی و سیاسی، آب به آسیاب دشمن می ریزند و به راهزنی هویت دینی و اعتقادی مردم می پردازند. کسروی نمونه بارز این جریان ضد دینی و فرهنگی است. او درست در روزگاری که کسی حق چاپ نشریه ای را ندارد، همزمان دو نشریه پیمان و پرچم را منتشر می کند تا از این طریق به سمپاشی های خود علیه اسلام و معتقدات دینی مردم شدّت ببخشد. او در مقرّ خود گروهی به نام رزمندگان تشکیل داده و از طریق آنها به ضرب و شتم و تهدید کسانی می پردازد که یارای مباحثه و استدلال با آنها را ندارد. از دیگر اقدامات او مراسم کتابسوزان است که در آن کتاب های مفاتیح الجنان، ادعیه، شرح حال بزرگان دین، مثنوی معنوی، دیوان حافظ و امثال آنها سوزانده می شوند.
مرحوم نواب صفوی در نجف مشغول تحصیل است که شبی مرحوم محمد آقاتهرانی، ضمن تفسیر قرآن، به این نکته اشاره می کند که کسروی در تهران علیه شیعه و روحانیت مطلبی را چاپ و به طرز مرموزی پخش می کند. او همچنین به امام جعفرصادق (ع) و امام زمان (عج) صراحتاً توهین می کند و کسی هم نیست که نفس او را بگیرد و مشتی به دهانش بکوبد. مرحوم نواب از جا بر می خیزد و شجاعانه اعلام می کند، "فرزندان علی هستند که جواب او را بدهند!" شهید نواب به ایران باز می گردد. ابتدا تصمیم می گیرد با گفتگو و بحث، کسروی را متقاعد کند که دست از سمپاشی های خود بردارد، اما تلاش های او بی ثمر می ماند، از همین رو تصمیم می گیرد او را ترور کند. کسروی در این حادثه مجروح می شود و از مهلکه جان سالم به در می برد، اما پس از بهبودی با لجاجت بیشتری مبارزه با اسلام را آغاز می کند. از نخستین افرادی که مرحوم نواب صفوی را در مبارزه علیه کسروی یاری می دهد، شهید سید حسین امامی است.
سید حسین امامی در سال 1303در تهران متولد و بزرگ شد و سال ها در آتش اختناق و ظلم رضا شاهی سوخت. او قبل از حضور نواب در ایران، به حلقه مبارزان با کسروی پیوسته بود. اما ظاهراً به ارادت به او تظاهر می کرد و در حلقه حامیان او وارد شده بود تا از این طریق بتواند اخبار درون گروهی آنان را به دوستان خود برساند.
پس از نافرجام ماندن ترور کسروی به دست نواب، امامی پیشنهاد داد تا گروه فدائیان اسلام تشکیل شود و مبارزه علیه کسروی به شکل سازماندهی شده، سامان یابد. همه این پیشنهاد را پذیرفتند و نواب را به عنوان رهبر خود انتخاب کردند.
پس از چندی در اثر فشار مردم و شکایت آنان به دادگستری، دولت وقت، دستور محاکمه کسروی را به دستگاه قضایی داد. نتیجه دادرسی، پیشاپیش معلوم و مشخص بود. کسروی مورد حمایت رژیم بود و بی تردید از این محاکمه نمایشی هم جان به در می برد. شهید سیدحسین امامی به همراهی علی محمد امامی، رضا الماسیان، مظفریان و فدایی به کاخ دادگستری رفت و در روزی که قرار بود کسروی به جرم اهانت به اسلام محاکمه شود، او، محافظ و منشی اش را به رگبار گلوله بستند. شهید حسین امامی در این هنگام فریاد برآورد: "مردم! من کسروی را کشتم و این هم خون اوست که روی دست من است!"
انتشار خبر کشته شدن کسروی، موجی از شادمانی را در میان مردم مسلمان پدید آورد. مردم و علما جملگی خواهان آزادی عاملان مرگ کسروی شدند و سرانجام حاکمیت زیر این فشارها، پس از سه ماه به آزادی امامی تن داد. استقبال مردم از امامی حیرت انگیز بود. مجالس جشن و سرور و تقدیر از این شهید بزرگوار، پیوسته در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند.
شهید امامی لحظه ای از مبارزه باز نایستاد. اینک عبدالحسین هژیر، مغز متفکر دستگاه پهلوی، در مقابل آرمان های ملی و اسلامی ملت و به خصوص ملی شدن صنعت نفت مقاومت می کرد. این بار نیز قرعه به نام سیدحسین امامی افتاد تا این جرثومه فساد را از سر راه ترقی کشور بردارد. شهید امامی بارها به مناسبت های گوناگون به هژیر هشدار داده بود که دست از مبارزه با مردم و اعتقادات دینی و منافع ملی آنها بردارد. اما هژیر به هیچ یک از این هشدار اعتنا نکرد. سرانجام در روز جمعه سیزدهم آبان ماه سال 1328 هجری شمسی و در ماه محرم، هنگامی که هژیر، ریاکارانه در مراسم عزاداری سید الشهدا شرکت کرده بود تا بر اعتقاد خود به فرقه بهائیت سرپوش بگذارد، شهید امامی با شلیک چند گلوله، او را از پا در آورد و سپس خود را تسلیم ماموران کرد.
هنوز چهار روز از مرگ هژیر نگذشته بود که در شب 7 آبان سال 1328، شهید امامی را در میدان سپه به دار آویختند. به هنگام مرگ، جز طنین زیبا و مردانه او که به آوای خوش لااله الاالله مترّنم بود شنیده نشد. شهید نواب در رثای او گفت: "امامی! ای شهید عزیزما! ای جگر گوشه زهرا! ای قربانی راه خدا! آسوده بیارام و در باغ رضوان خدا، قدم به آسایش بزن... آری! امامی عزیز، اگر نبود دیگر وظایف ما، همچون تو کلام زیبای خدا را بر فراز چوبه دار تلاوت و همچون تو، آخرین نفس خود را با کلمه دلنشین زنده باد اسلام، فریاد می کردیم!"
شهید خلیل طهماسبیان
چهارشنبه، شانزدهم اسفند ماه 1329
آیت الله فیض، از علمای بزگ تهران در گذشته و رژیم پهلوی، به منظور عوام فریبی مجلس ترحیمی را در مسجد شاه برگزار کرده است. ساعت ده و نیم صبح است که رئیس دولت وقت، رزم آرا، سرمست از باده غرور همراه با عده ای از وزرا، وارد مسجد می شود، اما درست در همین لحظه، دستی از آستین ملت بر می آید و جوانمردی به نام خلیل طهماسبی، با شلیک گلوله ای به مغز او و دو گلوله به شانه هایش او را به هلاکت می رساند. وزرای رزم آرا، از جمله اسدالله علم، فرار را برقرار ترجیح می دهند. اعدام انقلابی رزم آرا در صدر اخبار جهانی می نشیند و توجه مقامات دولتی و نفتی شرق و غرب را به خود جلب می کند. سقوط سریع سهام شرکت نفت انگلیس، نخستین پیامد این رویداد است.
خلیل طهماسبیان در سال 1302 در خانواده ای متدین، در محله عودلاجان پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش ابراهیم طهماسبیان، مردی صبور، مهمان نواز و بسیار سخاوتمند بود. او در وزارت جنگ، با درجه استواری خدمت می کرد و از آنجا که بسیار مقید به آداب دینی بود، هنگامی که حقوق می گرفت آن را نزد امام جماعت مسجد محمودیه- آقای کرباسی- می برد تا رد مظالم کند. پدر، بزرگتر محل بود و او را خان نایب می نامیدند و مردم برای رفع گرفتاری های خود به او مراجعه می کردند. در آن ایام افراد نسبت به فرستادن فرزندان به مدرسه نظر خوشی نداشتند و با این تعبیر که با رفتن به مدرسه، جوانان «بابی» می شوند، مانع تحصیل آنها می شدند. حاج ابراهیم طهماسبیان چنین اعتقادی نداشت و فرزندان خود را به مدرسه فرستاد، اما خلیل طهماسبی علاقه ای به تحصیل در مدرسه نداشت و بیشتر در پی کسب معارف دینی، به افرادی که در این زمینه اطلاعاتی داشتند مراجعه می کرد. او از همان نوجوانی عرق مذهبی خاصی داشت و تا جایی که امکان داشت با مظاهر ضد دین مبارزه می کرد.
مادر شهید طهماسبی، خانم کوچیک، زنی بسیار متدیّن و مدیر بود که در کنار شوهر خود، به امور مردم رسیدگی می کرد و مرجع بسیاری از کارها بود.
با درگذشت پدر در سال 1320، اداره خانواده بر عهده برادر بزرگتر، حاج اسماعیل طهماسبیان قرار گرفت که استاد نجار بود و خلیل نزد وی، حرفه نجاری را آموخت.
تربیت اصیل اسلامی شهید خلیل طهماسبیان، همراه با ایمان محکم و عمیق و شور و غیرت دینی او سبب شد که پس از آشنایی با مرحوم نواب صفوی در منزل آیت الله کاشانی، جذب جمعیت فدائیان اسلام شود و با فداکاری های مخلصانه خویش، تبدیل به یکی از درخشان ترین چهره های تاریخ معاصر ایران شود.
خلیل طهماسبیان، مردی وارسته و مخلص و عاشق بی چون و چرای پروردگار خویش بود. او صادقانه از افکار و آرمان های شهید نواب پیروی می کرد و لحظه ای نسبت به درستی راه او تردید به دل راه نمی داد. از هیچ کسی ذره ای ترس نداشت، مگر خدای تعالی و هیچ کسی را عاشقانه نمی پرستید، مگر برای خدا. او نماد مطلق اخلاص، تقوا و وفاداری و در شرایط دشوار مبارزه مایه امید یاران و همرزمانش بود. هرگز کسی به یاد ندارد که او ذره ای در هدف و راه خود تردید به خرج دهد و یا دچار انحراف و اعوجاج شود.
پس از ترور رزم آرا و انتقال به زندان کاخ دادگستری، در آنجا قرآن را به خوبی آموخت. در این فاصله فدائیان اسلام از طریق علما و مراجع، رژیم را تحت فشار قرار دادند تا او را از زندان آزاد کنند. بیست ماه بعد و به هنگام زمامداری دکتر مصدق، خلیل طهماسبی به عنوان قهرمان ملی از زندان آزاد شد. خلق و خو و رفتار آن شهید بزرگوار که اینک از شهرت فراوانی برخوردار شده بود با دوره قبل از زندان رفتنش کوچکترین تفاوتی نکرده بود. فدائیان اسلام هنگامی که تصمیم می گرفتند فردی را ترور کنند، با پشتوانه کسب مجوز از مراجع، دست به این اقدام می زدند، از همین رو هنگامی که مادر شهید طهماسبی از او پرسید که بر چه اساسی دست به ترور رزم آرا زده است، شهید خلیل پاسخ داد که از چهار مرجع بزرگ زمان، آیات عظام حجت، صدر، محمدتقی خوانساری و کاشانی کسب اجازه کرده است.
شهید طهماسبی در برخورد با مردم بی نهایت مهربان، متواضع و خیراندیش و در برخورد با ستمگران، محکم و استوار و همچون شیری غرنده بود. به هنگام نماز، از خوف خداوند، سراپا می لرزید و می گریست و از دنیای پیرامون خود غافل می شد و در نبرد با خصم، همچون مقتدای خود مولا علی(ع)، دندان بر هم می فشرد و پایمردی و صبوری اش نظیر نداشت.
شهید طهماسبی در سال 1331 با خواهر حجت الاسلام شیخ محمدرضا نیکنام ازدواج کرد و صاحب پسری به نام مهدی شد. شیخ محمد رضا نیز خود سال ها تحت تعقیب رژیم پهلوی بود و پس از آنکه خلیل طهماسبی به شهادت رسید، سرپرستی زن و فرزند او را بر عهده گرفت و این وظیفه دشوار را به شایستگی به پایان برد.
شهید طهماسبی چنان زیر فشار شکنجه های هولناک تاب می آورد که به او لقب «قهرمان شکنجه» داده بودند. هنگامی که در زندان بود، هر چند روز یک بار او را به شکنجه گاه می بردند و آن قدر کتک می زدند و زجر می دادند تا خون آلود و بی هوش می شد و به حالت اغما بر زمین می افتاد. سپس جسد نیمه جان او را در پتویی می پیچیدند و دو نفر سرباز، او را می آوردند و داخل سلول انفرادی پرت می کردند. آنگاه پزشک بر بالین او حاضر می شد و جراحات او را پانسمان می کرد و او را به هوش می آورد تا برای مرحله بعدی شکنجه آماده شود.
مقاومت حیرت انگیز خلیل طهماسبی در برابر شکنجه، در یاران او روح تازه ای می دمید و سبب می شد که آنها درد و رنج خود را از یاد ببرند. در آن زمان که بسیاری از کمونیست های سرشناس و سرسخت در زندانها بودند و زیر شکنجه قرار می گرفتند، مقاومت شهید طهماسبی آنان را سخت شگفت زده می کرد. یکی از علل مهم تشدید شکنجه بر شهید طهماسبی این بود که او حتی حسرت یک آخ را هم بر دل دشمن گذاشته بود و در برابر انبوه سئوالات آنها، طوری رفتار می کرد که گویی صدایشان را نمی شنود.
پس از ترور نافرجام علاء در سال 34، شهید نواب و هفت تن از یاران صمیمی او، از جمله شهید طهماسبی، دستگیر و زندانی و سپس در بیدادگاه رژیم محاکمه شدند. دادستان این دادرسی، سرلشکر حسین آزموده بود. بیدادگاه به صورت غیرعلنی و به مدت هشت روز تشکیل و حکم اعدام، برای نواب صفوی، سیدمحمد واحدی، مظفر علی ذوالقدر و خلیل طهماسبی صادر شد و دیگران به زندان محکوم شدند. پس از اعلام رأی، نواب، شهید طهماسبی و سید محمد واحدی شادمانه خندیدند و نواب سجده شکر به جای آورد.
استاد خلیل همچون ابراهیم خلیل(ع)، به خدای خویش عشق می ورزید و هر جا که سخن از عشق، عرفان، توحید و لقاءالله و شهادت بود، او نیز در آنجا حضور داشت و زنده کننده تاریخ مسلمانان مؤمن و جانباز صدر اسلام بود. روز 27 دی ماه سال 1334، خبری کوتاه از رادیو تهران پخش شد که حکایت از تیرباران شهید نواب صفوی، و سه تن از یاران او داشت. آن روز، روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(ع) بود. با شهادت این جوانمردان، اندوه و یأس، دل آزاد مردان ایران را به درد آورد. اینک باید سالها سپری می شد تا این سرزمین خونین جگر، فرزندانی چنین صادق و مخلص بپروراند تا یکسره ریشه های فساد را بر کنند و داد مظلومان را از ستمگران بستانند.
حضور رهبر معظم انقلاب در مرقد امام راحل، مزار شهداي گمنام و گلزار شهداي بهشت زهرا (1390/11/11) |
دیدار دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین با رهبر معظم انقلاب اسلامی (1390/11/11) |
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی عصر امروز(سه شنبه) در دیدار آقای رمضان عبدالله دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین و هیأت همراه، واقعیت موجود در جهان را با توجه به تحولات یک سال گذشته و بیداری اسلامی، ضعف روز افزون غرب و قدرت فزاینده دنیای اسلام دانستند و تأکید کردند: اگر امت اسلامی در کشورهای مختلف ، متعهد به مجاهدت، ایستادگی و حسن ظن به پروردگار باشند، قطعاً وعده نصرت الهی محقق خواهد شد، همانگونه که در یک سال گذشته شاهد آن بودیم.
رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه تحولات یک سال گذشته در منطقه، از بشارتها و ; لطف و رحمت الهی است، افزودند: این تحولات، اول کار است و به لطف خداوند پیروزیهای بیشتری در راه است.
حضرت آیت الله خامنه ای، لازمه نصرت الهی را مجاهدت و بجا آوردن حق جهاد دانستند و خاطرنشان کردند: جمهوری اسلامی ایران در طول 32 سال گذشته همواره از مراحل سخت و دشوار عبور کرده است و به لطف خداوند از این پس نیز با قدرت به مسیر خود ادامه خواهد داد.
ایشان همچنین با اشاره به شرایط سوریه افزودند: درخصوص سوریه اگر با دید جامع و فراگیر به تحولات این کشور نگریسته شود، طراحی امریکا برای سوریه کاملاً مشخص است که متأسفانه برخی کشورهای خارجی و منطقه نیز در این طراحی امریکا مشارکت دارند.
رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: هدف اصلی طراحی امریکا در سوریه، ضربه زدن به خط مقاومت در منطقه است زیرا سوریه از مقاومت فلسطین و مقاومت اسلامی لبنان حمایت می کند.
حضرت ایت الله خامنه ای افزودند: اگر دولت سوریه، به آمریکاییها قول دهد که حمایت خود را از مقاومت اسلامی فلسطین و لبنان قطع خواهد کرد، همه مسائل تمام خواهد شد و تنها جرم سوریه حمایت از مقاومت است.
ایشان خاطر نشان کردند: امریکاییها و برخی کشورهای غربی می خواهند انتقام شکست های اخیر خود در منطقه ازجمله مصر و تونس را، در سوریه بگیرند.
ایشان خاطرنشان کردند: موضع جمهوری اسلامی ایران در قبال سوریه، حمایت از هرگونه اصلاحات به نفع مردم این کشور و مخالفت با دخالت امریکا و کشورهای دنباله رو آن، در مسائل داخلی سوریه است.
رهبر انقلاب اسلامی همچنین با اشاره به سخنان اعضای جهاد اسلامی فلسطین درخصوص پیشرفتهای علمی چشمگیر و خیره کننده در ایران، تأکید کردند: حرکتهای علمی در کشور، وسیع و در همه بخشهای علمی و فناوری است و در برخی موارد نیز برای بسیاری از افراد غیرقابل تصور است.
حضرت آیت الله خامنه ای اظهار امیدواری کردند: این حرکتهای علمی در دیگر کشورهای اسلامی همچون مصر، تونس و لیبی بوقو ع بپیوندد و امت اسلامی به توانایی های بالای علمی و فناوری دست پیدا کنند.
آقای رمضان عبدالله دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین نیز در این دیدار ضمن تبریک ایام دهه فجر و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، گزارشی از تحولات فلسطین بویژه غزه ارائه کرد و گفت: بیداری اسلامی و تحولات منطقه فرصت بسیار مغتنم برای ملتهای مسلمان بویژه مردم فلسطین است و همه باید مراقب فتنه انگیزیهای دشمنان باشند.
وی افزود: تمدن اسلامی بار دیگر، بازگشت به دوران اوج و شکوه خود را آغاز کرده و جمهوری اسلامی ایران نقش ممتاز و بی بدیلی در اوج گیری مجدد تمدن اسلامی دارد و به همین دلیل جبهه استکبار فشارهای خود را بر ایران تشدید کرده است.
دبیرکل جهاد اسلامی فلسطین همچنین با اشاره به تحولات سوریه گفت: غربیها تلاش دارند تا سوریه را که پایگاه مقاومت در منطقه است، از جبهه مقاومت بگیرند.
آقای دکتر محمد از رهبران جهاد اسلامی فلسطین نیز در این دیدار از آخرین وضعیت غزه گزارشی ارائه کرد و با اشاره به پیشرفتهای علمی شگرف جمهوری اسلامی ایران، آن را مایه افتخار همه مسلمانان دانست.
به گزارش گروه خواندنی های باشگاه خبرنگاران، با نگاهی گذرا می توان متوجه شد که ایالت متحده آمریکا بهشت این قاچاقچیان مواد مخدر است. اکثر قاچاقچیان مواد یا بازار اصلیشان یا محل زندگیشان در ایالات متحده آمریکا است. در این مطلب قصد داریم تا شما را با بعضی از معروفترین قاچاقچان جهان آشنا کنیم.
ریکی راس
این قاچاقچی آمریکایی در دهه 1980 میلادی لقب " امپراطور مواد مخدر " را در آمریکا برای خود بدست آورده بود. وی در سال 1960 میلادی در آمریکا متولد شد. وی در دهه 80 میلادی و در زمانی که تنها بیش از 20 سال داشت به صورت هفتگی چیزی در حدود 400 کیلوگرم کوکائین را به بازار غرب آمریکا وارد می کرد و روزانه چیزی در حدود 3 میلیون دلار فروش داشت. در سال 1996 میلادی در حالی که سعی داشت چیزی در حدود 100 کیلوگرم کوکائین را به یک مامور مبارزه با مواد مخدر آمریکا در پوشش یک قاچاقچی بفروشد دستگیر شده و به زندان ابد محکوم شد. در سال 2009 و پس از مشخص شدن ارتباطات او با سازمان جاسوسی آمریکا در مورد عملیاتهای این سازمان در آمریکای لاتین، از زندان آزاد شد.
پائول لیر آلکساندرا
این قاچاقچی معروف برزیلی به " بارون کوکائین " معروف شده است . او از کودکی به کارهای خلاف مشغول بود و در سال 17 سالگی به رژیم صهیونیستی مهاجرت کرد. وی در این مدت به ارتش این رژیم پیوست و سپس بعد از مدتی به سرویس اطلاعاتی این رژیم "موساد" پیوست. در این مدت او با جابجایی مواد مخدر به انجام کارهای کثیف برای موساد و سیا مشغول بود. او در عین این که به قاچاق کوکائین به آمریکا مبادرت می کرد به سرویس مبارزه با مخدر آمریکا " FDA " کمک می کرد تا شبکه های قاچاق مواد مخدر دیگر را متلاشی کنند.
او در اوایل دهه 90 میلادی در آمریکا به جرم قاچاق مواد مخدر بازداشت شد و پس از تحمل بیش از یک دهه زندان به برزیل بازگشت. در برزیل هم وی دوباره به جرم قاچاق مواد مخدر محکوم شده و حکم او 25 سال زندان تعیین شد. در این مدت او در یک نوبت توانست برای جمع آوری مدارکی برای دفاع از خود از زندان خارج شد و هرگز بازنگشت. بسیاری معتقد هستند که وی اکنون در تل آویو ، پایتخت رژیم صهیونیستی در پناه سرویس جاسوسی موساد در حال زندگی است.
پابلو اسکوربا
این مرد کلمبیایی در اوج قدرت خود چیزی نزدیک به 80 درصد بازار کوکائین جهان را تحت کنترل خود داشت. او در طول دهه 70 و از شهر ریونگرو در کشور کلمبیا فعالیتهای جنایت کارانه خود را آغاز کرد. او در این مدت به انواع و اقسام جنایت ها روی آورد. از سرقت اتومبیل تا آدم ربایی و باج گیری در پرونده وی وجود داشت. در این مدت وی کم کم به سمت بازار مواد مخدر و قاچاق کوکائین کشیده شد. با توجه به این که کوکائین یکی از گران ترین مواد مخدر در جهان است و مشتریان خاص خود را دارد او به دنبال بازار خود به آمریکا رفت.
در دهه 80 تقاظا برای این ماده مخدر در آمریکا سر به آسمان گذاشت و به این ترتیب اسکوربا به درآمدی افسانه ای رسید. در سال 1989 میزان ثروت او چیزی در حدود 3 میلیارد دلار برآورد می شد. در دهه 80 میلادی و در اوج قدرت خود روزانه 11 تن کوکائین را در جهان منتقل می کرد. او به وسیله جت های خوصوصی و در پوشش صادرات اقلام مختلف به آمریکا مواد مخدر را به آمریکا ارسال می کرد.
دایره تجارت او برای خرید مواد مخدر در کشورهای پورتوریکو ، مکزیک ، پرو ، بولیوی و جمهوری دومنیکن گسترده شده بود. او برای منحرف کردن اذهان عمومی اقدام به ساخت چندین مدرسه ، کلیسا ، بیمارستان و زمین ورزشی در نقاط مختلف کلمبیا کرد و خانواده های فقیر زیادی را تحت پوشش داشت. نهایتا وی در 2 دسامبر سال 1993 میلادی در یک درگیری با پلیس کلمبیا کشته شد.
آمادو کاریلو فونتس
این قاچاقچی بزرگ مواد مخدر از کشور مکزیک در زمان اوج قدرت خود به دلیل استفاده 27 هواپیمای جت بوئینگ 727 برای قاچاق مواد مخدر به درون آمریکا به عنوان " ارباب آسمانها" شناخته می شد. این مرد با بدست آوردن ثروتی در حدود 25 میلیارد دلار تبدیل به یکی از ثروتمندترین جنایتکاران در طول تاریخ شد. او در طول این مدت در بین کشورهای بسیاری در حال سفر برای بدست آوردن مشتری و همچنین پیدا کردن مکانهای امن بود.
در این مدت و در طول دهه های 80 و 90 میلادی کارتل وی به شکل مرتب محموله های سنگینی از مواد مخدر را از طریق دریا ، هوا و زمین به آمریکا می فرستاد. بر اساس اطلاعات واصله از طرف اداره مواد مخدر آمریکا فونتس 4 برابر بیش از هر قاچاقچی دیگری به آمریکا مواد مخدر وارد کرده است. در 3 جولای 1997 میلادی این قاچاقچی که شدیدا تحت تعقیب پلیس چندین کشور جهان بود در بیمارستانی در مکزیکوسیستی برای انجام یک جراحی پلاستیک به منظور تغییر چهره به اتاق عمل رفت. در طول این عمل 8 ساعته و به دلیلی نا معلوم او از دنیا رفت. بعضی اشتباه پزشکان در میزان تزریق دوز داروهای مورد نظر و عده ای هم عمدی بودن این عمل را علت مرگ می دانند.
اوسیل کاردناس جولین
این مرد 44 ساله مکزیکی قبل از ورود به بازار مواد مخدر یک مکانیک اتومبیل بود. او با وارد شدن به " کارتل خلیج" که در اطراف خلیج مکزیک فعالیت می کردند . او در طول مدت فعالیت خود در " کارتل خلیج" یکی از دوستان نزدیک خود در این کارتل را به قتل رساند تا به جایگاه وی دست پیدا کند و به همین دلیل لقب " قاتل دوست " به او داده شد.
او در مدت فعالیت های خود در دهه 90 اقدام به ایجاد یک ارتش کوچک از مزدوران کرد و حتی تعدادی از اعضای سابق ارتش مکزیک را نیز به این منظور به استخدام خود درآورد. به مانند اکثر باندهای دیگر قاچاق هدف عمده وی ، بازار مواد مخدر آمریکا بود. در مدت فعالیت خود وی حتی در چندین مورد با مامورین پلیس فدرال آمریکا " FBI " نیز درگیر شد. نهایتا در طی یک درگیری با ارتش مکزیک به تاریخ 14 مارس 2003 میلادی وی دستگیر شد. او به جرم قتل ، پولشویی و قاچاق مواد مخدر به 25 سال زندان محکوم شده است.
گیلبرتو رودریگرز اوریجولا
رودریگرز یکی از روسای معروف کارتل مواد مخدر اهل کشور کلمبیا است که کارتلی معروف به " کارتل کالی" را در کشور کلمبیا اداره می کرد.این افراد در دهه 1970 کار خود را با ورود به بازار ماری جوانا آغاز کردند و سپس به سراغ کوکائین رفتند . در مقطعی این کارتل بزرگ مواد مخدر چیزی در حدود 70 درصد مواد مخدر مصرفی آمریکا و 90 درصد نیاز بازار اروپا را تامین می کردند.
سر کرده این بار یک بار در سال 1995 میلادی در حمله پلیس کلمبیا به مخفیگاهش در شهر " کالی" بازداشت کرد. او در دادگاه به 15 سال حبس محکوم شد اما در سال 2002 میلادی به دلیل نبود مدارک کافی برای محکوم کردن وی ، آزاد شد. در ماه مارس سال 2003 او دوباره بازداشت شد. در سال 2004 میلادی وی به همراه برادرش به دلیل قرارداد استرداد مجرمین بین آمریکا و کلمبیا به آمریکا منتقل شدند و در آنجا به دلیل پول شویی و قاچاق مواد مخدر به 37 سال زندان محکوم شدند
شهید عبدالحسین واحدی
آتشفشان شور و غیرت و مردانگی، اسطوره اخلاص و بندگی و خدمت به محرومان، آنکه در برابر خصم چون رعد می غرید و در مقابل مظلومان، چون باران رحمت می بارید. سازش ناپذیری که تسلیم را در واژگان او راه نبود و اندیشه اش سر بر ستیغ سرافرازی می سائید. آنکه پیوسته جانش شیفته پاکی ها و کرامت ها و حمیّت ها بود و چشمان مهربانش، عدالت را می جست تا دل های خستگان را به حلاوت آن میهمان کند و نیک می دانست که این موهبت را جایگاهی چنان والا باید که جان را نتوان گفت که به بهای آن، مقداری هست.
شهید عبدالحسین واحدی، بزرگمرد فدائیان اسلام، یاور همیشگی رهبر فکری و مکتبی این نهضت، شهید نواب صفوی، همچون او، اندامی نحیف و روحی بزرگ و اندیشه ای عمیق و سترگ داشت. او در سال 1308 در شهر کرمانشاه، در خانواده ای اصیل و متدیّن پا به عرصه گیتی نهاد. پدرش، حاج سید محمدرضا مجتهد قمی از علمای طراز اول کرمانشاه و ملجاء بی پناهان بود. مادرش خانم آل آقا، زنی بصیر، پاکدامن و آگاه بود که توانست در دامان پربرکت خود، دو شهید بزرگوار را به شایستگی بپروراند و تاریخ مردانگی و غیرت را با خون حیات بخش آنان، جلوه و طراوتی نو ببخشد.
عبدالحسین، علوم مقدماتی را نزد پدر بزرگوارش آموخت و آنگاه برای تکمیل تحصیلات، ابتدا به قم و سپس به نجف عزیمت کرد. در سال 1325 شهید نواب صفوی دست به ترور نافرجام کسروی، این عامل بیگانه و جرثومه فساد زد و در پی عقیم ماندن این اقدام شجاعانه، به نجف گریخت تا در آنجا به تکمیل تحصیلات ناتمام خود بپردازد. در این جا بود که عبدالحسین با سید آشنا شد و دل در گرو شور و غیرت دینی او نهاد. آنها مدتی جلیس و مونس یکدیگر بودند تا زمانی که نواب تصمیم گرفت به ایران بازگردد و به مبارزه خود علیه رژیم ستمشاهی و عمال فساد آن ادامه دهد. شهید واحدی لحظه ای در همراهی کردن با او، تردید به خود راه نداد و تصمیم گرفت تحصیلات خود را در قم ادامه دهد و در عین حال، حوزه علمیه قم را به پایگاهی شکست ناپذیر برای مبارزه با دستگاه پهلوی و دستیابی به اهداف اسلامی و مبارزاتی خود تبدیل سازد. شهید واحدی از جوّ منجمد و بی روح حوزه علمیه قم به شدت در رنج بود و سکوت و بی تفاوتی علما و طلاب را در برابر جریانات سیاسی روز کشور و جهان، بر نمی تافت. از نظر او حوزه های علمیه، وارثان حقیقی پیامبر و ائمه اطهار و موظف به قیام علیه ظلم و انانیت و تفرعن بودند. از همین رو با شجاعتی حیرت انگیز به ایراد سخنرانی در میان طلاب می پرداخت و با صراحتی شگفت، جنایات رژیم را افشا می کرد و وظایف مردم را به ایشان یادآور می شد و آنان را از تحمل ذلت و همراهی با ستم و ظلم رژیم برحذر می داشت. او فریاد بر می آورد که تمکین حوزه علمیه و ملت از مجلس و دولت و دربار که تا بن دندان در فساد و تباهی فرو رفته اند و پیوسته در کار تدوین قوانین ضدّ الهی و ضدّ اسلامی هستند، گناهی آشکار و قیام علیه عدالت علوی است. به اعتقاد او، سکوت در برابر رژیمی که به فساد و ارتشاء و وطن فروشی و باز گذاشتن دست بیگانگان برای غارت ثروت های ملی، مباهات می کرد، خلاف نص صریح قرآن و مخالفت با فرامین الهی و سرپیچی از سیره نبی اکرم(ص) و خاندان عصمت و طهارت بود.
واحدی در جستجوی راهی عملی برای مبارزه علنی با رژیم سفاک پهلوی، لحظه ای آرام و قرار نداشت. شاه از سفر امریکا برگشته و با وعده هایی که از اربابان خود گرفته بود، احساس شکوه و اقتدار فراوان می کرد، از همین رو جسارت را به جایی رساند که تصمیم گرفت جنازه رضا شاه را که مظهر ضدیت با اسلام و دین بود، به قم ببرد و پس از طواف در حرم مطهر حضرت معصومه(س)، علما و مراجع را وادار سازد تا بر جنازه او نماز بگزارند و با این عمل، در پی کسب وجاهت برای پدر سفاک و لامذهب خود بود. شهید واحدی فرصت را مغتنم شمرد و مبارزه علنی علیه این اقدام ناصواب و ضد الهی را آغاز کرد. او به برخی طلاب و علما هشدار داد که چنانچه در روز تشییع جنازه قدم به خیابان بگذارند، مسئول خون خویش خواهند بود. این عمل انقلابی به غیبت مطلق روحانیون در این مراسم منتهی شد و کسی هم بر جنازه رضا شاه نماز نگزارد. رژیم ناچار شد با پوشاندن لباس روحانیت به تن زیارتنامه خوان های حرم و عده ای دیگر، ظاهراً آبرویی برای خود دست و پا کند که عملاً از انجام این کار باز ماند.
پس از آنکه هژیر به دست شهید سید حسین امامی از بین رفت و شهید امامی اعدام شد، مبارزات آیت الله کاشانی و جبهه ملی علیه شرکت نفت انگلیس به اوج خود رسید، شهید واحدی احساس کرد که حضور او در تهران، ثمربخش تر خواهد بود، از این رو از قم عزیمت کرد و در کنار شهید نواب صفوی و سایر فدائیان اسلام، به مبارزه پرداخت. شهید نواب به درایت، توانایی و قدرت استدلال شهید واحدی، ایمان وافر داشت و در کارها و تصمیمات بزرگ پیوسته با او مشورت می کرد. او حتی هنگام مصاحبه با خبرنگارهای خارجی و داخلی، از استعداد و اندیشه های واحدی بهره می برد و گاهی به دیگران می گفت که پاسخ سئوالاتشان را از او بگیرند.
شهید عبدالحسین واحدی مردی خوش چهره و خوش سخن بود و در اغلب گردهمایی های فدائیان اسلام، این او بود که سخنرانی می کرد و هنگامی که نواب در زندان بود، تظاهرات به راه می انداخت و مردم را تهییج می کرد تا آزادی او را بخواهند. او در واقع مدیر برنامه های فدائیان اسلام بود و گروه های مختلفی، از جمله گروه تحقیق و بررسی اخبار را راه اندازی کرده و گروهی به نام مأمورین انتظامات را تشکیل داده بود. این گروه لباس های یکرنگ و بازوبند سبزرنگی داشتند که روی آن شعار لا اله الا الله نوشته شده بود و کلاه های پوستی بر سر می گذاشتند.
روز یازدهم اسفند ماه 1329، فدائیان اسلام، گردهمایی سرنوشت ساز خود را اعلام و از مردم، ارتش، ژاندارمری و شهربانی برای شرکت در این گردهمایی دعوت کردند. شهید عبدالحسین واحدی، در جلوی مسجد شاه و در برابر چشم های نگران و منتظر مردمی که به شوق دستیابی به عدالت و کرامت جمع شده بودند، با لحنی متین و کلامی متقن، بیش از دو ساعت سخنرانی کرد و جنایت ها و خیانت های خاندان پهلوی را در ظرف سی سال حکومتشان برشمرد و دولت های انگلستان، شوروی و آمریکا را به خاطر مداخله در امور داخلی ایران محکوم کرد. او فریاد بر آورد که نفت ایران متعلق به ملت ایران است و هیچ بیگانه ای حق تصرف در آن را ندارد. او با صدای رسا اعلام داشت که نمایندگان مجلس شورای ملی، مسند نمایندگی را غصب کرده اند و نماینده حقیقی مردم ایران نیستند، دولت رزم آرا غاصب و فرمایشی است و آگاهی به احکام اسلام ندارد و قادر نیست قوانین الهی را به اجرا درآورد و نیازهای حقیقی مردم را برآورده سازد. همچنین در پایان سخنرانی با شهامت تمام اعلام کرد که اگر رزم آرا تا سه روز دیگر استعفا ندهد، فدائیان اسلام، او را از صحنه روزگار محو خواهند کرد.
این گردهمایی عظیم و سخنرانی مطوّل و مبسوط شهید واحدی، مانند بمب در تهران صدا کرد و حالا دیگر همه منتظر دگرگونی های اساسی بودند. برخی احتمال می دادند که رزم آرا استعفا بدهد، اما هیچ کس نمی دانست که روزگار، آبستن چه حوادث عظیمی بود. حوادثی که تاریخ معاصر ایران را به کلی دگرگون کرد و فصل جدیدی را در روند مبارزاتی آن گشود.
در سال 1334 و در زمان نخست وزیری حسین علاء، پیمانی منطقه ای در خاورمیانه، به نام پیمان بغداد منعقد شد که بعدها پیمان نظامی – اقتصادی سنتو نام گرفت. فدائیان اسلام و شخص شهید نواب به این نتیجه رسیدند که با امضای این پیمان، منافع امت اسلام و کشورهای اسلامی به مخاطره می افتد، از همین رو تصمیم گرفتند حسین علاء را که قرار بود از سوی ایران در این اجلاس شرکت کند، ترور کنند. در آبان همان سال، مصطفی کاشانی، فرزند آیت الله کاشانی که نماینده مجلس بود، درگذشت و دولت طی اعلامیه ای رسمی، در مسجد شاه، مجلس ختمی را برگزار کرد. حسن علاء هم قرار بود در این مجلس شرکت کند. شهید نواب به مظفر علی ذوالقدر مأموریت داد او را به قتل برساند. ذوالقدر در مسجد شاه، او را هدف گلوله قرار داد، اما نخست وزیر، از این واقعه جان به در بُرد. ذوالقدر دستگیر شد و در اثر اعترافات او، اغلب اعضای برجسته و کادر رهبری فدائیان اسلام هم دستگیر شدند. شهید عبدالحسین واحدی به دنبال تکمیل مأموریت ذوالقدر به اهواز رفت، اما در آنجا شناسایی و دستگیر و به تهران اعزام شد. در تهران، شهید واحدی در دفتر بختیار و با کلت کمری سپهبد آزموده، توسط او به شهادت رسید. اما رژیم این گونه وانمود کرد که او در هنگام انتقال از اهواز به تهران، قصد فرار داشته و به ایست مأموران توجه نکرده و به ضرب گلوله از پای درآمده است.
شهید عبدالحسین واحدی، اسطوره مهربانی و شجاعت و عبادت بود. او که در مصاف با خصم، لحظه ای تردید به خود راه نمی داد و شجاعانه بر مواضع اعتقادی خود پای می فشرد، به هنگام نماز سخت گریه می کرد و گاهی از هوش می رفت. او در شجاعت، یگانه بود و می گفت:
«ما مسلسل ها را می جوییم و تفاله آن را بیرون می ریزیم. ما غلام حلقه به گوش کسانی هستیم که احکام اسلام را اجرا می کنند.»