بسماللهالرّحمنالرّحيم
الحمد لله ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين سيّما بقيّةالله فى الأرضين.
خداوند متعال را براى توفيق حضور در اين ديدار باشكوه و بسيار خوب سپاسگزارم. امروز مقارن با اول محرم است. تناسبى ميان هويت و حقيقت بسيج با هويت محرم و عاشورا وجود دارد. بسيج افتخار دارد كه پيرو مكتب عاشوراست. البته عاشورا اوج فداكارى و ايثار است. همهى تاريخ، همهى عالم، مسئلهى عاشورا و حسينبنعلى (عليهالسّلام) و اصحاب وفادار او را با اين خصوصيت شناختهاند؛ فداكارى، ايثار در راه خدا و در راه تحقق اهداف الهى؛ ليكن مسئلهى عاشورا فقط اين نيست. بله، برجستهترين و نمايانترين خصوصيت عاشورا، همين فداكارى و شهادت است؛ ولى در ماجراى عاشورا حقايق ديگرى هم وجود دارد. از آغاز حركت از مدينه، بذر معرفت پاشيده شد - اين يكى از خصوصيات حادثهى عاشوراست - بذر بصيرت پاشيده شد. اگر مردمى، امتى از بصيرت برخوردار نباشند، حقايق گوناگون، كار آنها را اصلاح نخواهد كرد؛ گره از مشكلات آنها گشوده نخواهد شد. بنابراين اخلاص، موقعشناسى، پاشيدن بذر يك حركت فزايندهى تاريخى، از خصوصيات مهم عاشوراست. ماجرا فقط در ظهر عاشورا تمام نشد؛ در واقع از ظهر عاشورا يك جريانى در تاريخ شروع شد، كه همچنان رو به افزايش و گسترش است. بعد از اين هم همين خواهد بود. امام حسين (عليهالسّلام) براى اعلاى كلمهى حق و براى نجات خلق، همهى داشتههاى خود را به ميدان آورد. اين برخى از خصوصياتى است كه انسان به طور كلى در ماجراى عاشورا ميتواند ببيند و نشان بدهد.
بسيج، همين راه است؛ همين حركت است؛ همين هدفهاست؛ همين ابزارها و وسيلههاست. بسيج، جمع فداكارى از مردمند، براى مردم؛ تشكيل يك مجموعهاى در حركت عظيم يك ملت مجاهد. حضور در دفاع، حضور در علم، حضور در هنر، حضور در سازندگى، حضور در سياست، در فرهنگ، در كمك به مستضعفان، در كمك به درماندگان، در توليد، در فناورى، در پيشبرد مسائل گوناگون كشور، در ورزش، در درخششهاى بينالمللى، در هر كار خير؛ اين حركت بسيج است؛ حركتى مردمى، براى مردم، در دل مردم، از خود مردم، از همهى قشرها، زنان، مردان، جوانان، پيران، نوجوانان، از اصناف گوناگون؛ يعنى تشكيل يك مجموعهى حزبالله واقعى.
بسيج سياسى است، اما سياستزده نيست، سياسىكار نيست، جناحى نيست؛ بسيج مجاهد است، اما بىانضباط نيست، افراطى نيست؛ بسيج عميقاً متدين و متعبد است، اما متحجر نيست، خرافى نيست؛ بسيج بابصيرت است، اما ازخودراضى نيست؛ بسيج اهل جذب است - گفتهايم جذب حداكثرى - اما اهل تسامح در اصول نيست؛ بسيج غيور است، پاسدار خطوط فاصل است؛ بسيج طرفدار علم است، اما علمزده نيست؛ بسيج متخلق به اخلاق اسلامى است، اما رياكار نيست؛ بسيج در كار آبادكردن دنياست، اما خود اهل دنيا نيست. اين شد يك فرهنگ.
فرهنگ بسيجى يعنى آن مجموعهى معرفتها و روشها و منشهائى كه ميتواند مجموعههاى عظيمى را در ملت به وجود بياورد كه تضمينكنندهى حركت مستقيم و پايدار اسلامى آن ملت باشند. اين يك تفكر است؛ در ذهن هم نيست، در خارج و در عينيت وجود دارد. حركت بسيجى، سرنوشت ايران را، بلكه سرنوشت فراتر از ايران را تغيير داد، تعيين كرد. از روز اول، بسيجيان امام ما در ميدانهاى گوناگون انقلاب تا پيروزى انقلاب و تا پس از انقلاب حركتى كردند كه ماندگار شد، الگو شد، يادگار ملت ايران در عرصهى تاريخ شد. امروز جوانان نيويورك و كاليفرنيا هم شعارهاى مردم مصر و تونس را تكرار ميكنند، از آنها الهام ميگيرند؛ انكار هم نميكنند. جوانان مصر و تونس هم از حزبالله و حماس و جهاد اسلامى الهام گرفتهاند و فرا گرفتهاند و پنهان نكردند. و معلم اول در عصر جديد، بسيجىِ امام بزرگوار ما بود؛ كه همه از بسيجىِ امام بزرگوار فراگرفتند و از جانبازان و سربازان و فداكاران اين انقلاب ياد گرفتند كه چگونه ميتوان اسطورههاى قدرت مادى را شكست، چگونه ميتوان به نام خدا بتها را شكست، چگونه ميتوان ايستاد، چگونه ميتوان مقاومت كرد.
اينها حقايقى است كه امروز وجود بسيج، عينيت بسيج، حركت بسيج، هدفهاى بسيج، ما را به اين حقايق آشنا ميكند. انقلاب اسلامى و ملت انقلابى با يك چنين فرهنگى، با يك چنين آموزههائى، با يك چنين روحيهاى، توانست بسيارى از ناممكنها را ممكن كند، محقق كند؛ و اين حركت ادامه خواهد داشت. دشمنىِ دشمنان نميتواند تأثيرى بگذارد. البته دشمن، دشمنى ميكند - در اين ترديدى نبايد داشت، انتظارى هم جز اين از دشمن نبايد داشت - منتها ما وقتى حركت عظيم ملت ايران را از آغاز اين انقلاب، اين حركت، اين نهضت عمومى تا امروز مشاهده ميكنيم، مىبينيم يك خط سير مشخصى دارد. ملت ايران به سمت پيش حركت ميكند، به سمت اوج حركت ميكند، در ميدانهاى گوناگون بر چالشهاى گوناگون غلبه پيدا ميكند؛ و دشمنان در همين مقابله و مواجهه عقبنشينى ميكنند، كوتاه مىآيند؛ ناچارند. با اين حركت، سرنوشت ملت ايران، پيروزىِ قطعى است.
امروز در سرتاسر منطقهى اسلامى و منطقهى عربى، حركتهاى اسلامى و جوششهاى اسلامى مشاهده ميشود؛ اين همان چيزى است كه سى سال كسانى كه با حقيقت انقلاب آشنا بودند، انتظارش را داشتند و دشمنان انقلاب سى سال از تصور چنين چيزى به خود ميلرزيدند؛ واهمه و وحشت حوادثى را داشتند كه امروز اتفاق افتاده است. طراحان توطئههاى عليه انقلاب اسلامى پيشبينى ميكردند كه يك چنين حوادثى پيش خواهد آمد؛ و پيش آمد، و اين پيش خواهد رفت و متوقف نخواهد شد.
امروز ملتهاى مسلمان در منطقهى عربى سر بلند كردهاند، آگاه شدهاند، بيدار شدهاند. دشمنان نميتوانند آنها را سركوب كنند و نميتوانند راه را منحرف كنند. حركت به جريان افتاده است و وضع دنيا را تحت تأثير قرار داده است. همين حركتهائى كه امروز شما در دنياى غرب، در آمريكا و در اروپا مشاهده ميكنيد، نشان دهندهى تغييرات عظيمى است كه آيندهى دنيا شاهد اين تغييرات خواهد بود.
ما از عكسالعمل دشمنان تعجب نميكنيم؛ از تهديدهائى كه ميشود، از تحريمى كه ميكنند، از آنچه كه كشورهاى استكبارى در اين دوره در مواجههى با نظام جمهورى اسلامى انجام ميدهند، تعجب نميكنيم. آنها ميدانند كه كانون اين حركت، جمهورى اسلامى بود و ايستادگى ملت ايران است كه توانسته است اين روحيه را در منطقه بگستراند كه ميشود در مقابل هيمنهى استكبار ايستاد. استكبار پيشرفت كار خودش را همواره از راه مرعوب كردنها - ملتها را مرعوب ميكردند، سران كشورها را مرعوب ميكردند - پيش برده است. وقتى اين پردهى رعب بشكند، وقتى ملتها بدانند كه اين هيمنه، هيمنهى حقيقى و واقعى نيست و صورى و ظاهرى است، اين سلاح از دست استكبار گرفته خواهد شد. و امروز اينجور شده است. لذا خشمگينند، عصبانىاند، روى جمهورى اسلامى فشار وارد ميكنند.
البته اين كه جمهورى اسلامى را متهم كنند كه اين حركات را راه انداخته، غلط است؛ اين يك تهمت بيجا و بيموردى است؛ احتياجى به اين كار نيست. نظام اسلامى با بقاء خود، با ايستادگى خود، با صدق خود در اين راه - كه ملت ايران نشان داد در اين راه صادق است - الهامبخش بوده است و اين الهامبخشى وجود دارد. ملتها بيدار شدهاند و راه خود را پيدا كردهاند. دشمنان هم دشمنى ميكنند. البته اين دشمنىها چالشهائى را ايجاد ميكند. ملت ايران به مواجههى با اين چالشها عادت كرده است و ما انشاءالله بر همهى چالشهائى كه دشمنان به وجود مىآورند، غلبه خواهيم كرد و پيروز خواهيم شد و خداى متعال براى ملت ايران و در نهايت براى امت اسلامى و استقرار حقايق نورانى اسلام در عالم، اين پيروزى را مقدر فرموده است.
اميدواريم خداوند متعال توفيق تداوم در اين راه را به همهى ملت عزيز ما، به جوانان عزيز بسيجى ما، به همهى جوانان اين كشور و به مسئولان مرحمت كند. همه بدانند كه در اين زمينهها مسئولند؛ هم مسئولان كشور، هم قشرهاى گوناگون. مردم در ميدان حاضرند. آماگى مردم در قضاياى گوناگون، آمادگى كامل است. مسئولان هم بايد قدر اين ملت را و اين آمادگى را بدانند و وظائف خود را، كارهائى را كه بر دوش آنهاست، به بهترين وجهى در قواى سهگانه انجام بدهند و ملت با انسجام پيش برود.
اين حركتهاى اسلامى در اطراف دنياى اسلام هم بلاشك حركتهاى ماندگارى است، حركتهاى پيشروندهاى است. ملتها يكى پس از ديگرى بيدار ميشوند. دستنشاندگان استكبار، يكى پس از ديگرى از عرصه و صحنه خارج خواهند شد و انشاءالله روزبهروز شوكت اسلام و اقتدار اسلام بيشتر خواهد شد.
پروردگارا! ما را لايق اين نعمتهاى بزرگ قرار بده؛ ما را شاكر اين نعمتهاى بزرگ قرار بده. پروردگارا! دلهاى ما را به نور محبت و معرفتِ خودت و اوليائت منور بگردان؛ دعاى بقيّةالله (ارواحنا فداه) را شامل حال ما بفرما.
والسّلام عليكم و رحمةالله و بركاته
شهید مظفرعلی ذوالقدر
سال 1324 ؛ دوران نخست وزیری علاء و تصمیم رژیم پهلوی برای شرکت در پیمان منطقه ای خاورمیانه که ابتدا پیمان بغداد نام داشت و بعدها به پیمان نظامی- اقتصادی سنتو (CENTO) مشهور شد.
شهید نواب صفوی نیک می دانست که این پیمان برای کشورهای اسلامی، به ویژه ایران، آثار مادی و معنوی شومی را به همراه خواهد داشت، بنابراین در جلسات مشورتی فدائیان اسلام، قرار بر این شد که حسین علاء معدوم گردد تا به این طریق، طرح این پیمان به شکست بیانجامد. در آن روزها، فرزند ارشد آیت الله کاشانی، مصطفی کاشانی که نماینده مجلس بود، فوت کرده بود و دولت اعلامیه رسمی منتشر کرد که در عصر روز بیست و پنجم آبان، به مناسبت درگذشت او، در مسجد شاه مجلس ختمی برگزار خواهد شد و نخست وزیر هم، همراه با چند تن از وزراء، در این مجلس شرکت خواهد کرد. شهید نواب به مظفرعلی ذوالقدر ماموریت داد تا در مراسم ختم، حسین علاء را از میان بردارد.
آن روز رژیم برای حفظ نخست وزیر و سایر وزراء از تدابیر امنیتی ویژه ای استفاده کرده بود. مظفرعلی ذوالقدر کفنی را که روی آن با رنگ قرمز شعارهایی را نوشته بودند، به تن کرد و آماده عزیمت شد. شعارها عبارت بودند از:
* پیمان نظامی، قرارداد نفت و هر پیمان خارجی باید ملغی شود.
* قل هوالله احد
* احکام اسلام باید اجرا شوند
* قطع ایادی اجانب و دشمنان اسلام و ایران: انگلیس، آمریکا، روس
* برقرار باد حکومت قرآن، واژگون باد حکومت کفر و معصیت
* الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه: اسلام برتر از همه چیز است و هیچ چیزی برتر از آن نیست.
مظفرعلی ذوالقدر راهی مسجد شاه شد و در فرصت مقتضی، به سوی علاء شلیک کرد، اما او کشته نشد و از این حادثه جان به در برد و ذوالقدر دستگیر شد.
در سال 1334 شهید نواب، همراه با شهید خلیل طهماسبی، شهید سید محمد واحدی و سید مهدی عبد خدایی در منزل مرحوم آیت الله طالقانی مخفی شدند. شب پنجم، شهید نواب به همراه سید محمد واحدی آنجا را به قصد منزل حمید ذوالقدر که به گمان آنها، کمتر از هر جای دیگری مورد سوءظن رژیم بود، ترک کردند و شهید طهماسبی و عبد خدایی ماندند. اما پس از مدتی، آنها نیز تصمیم گرفتند به دنبال شهید نواب، خانه مرحوم طالقانی را به قصد خانه حمید ذوالقدر ترک کنند.
مظفرعلی ذوالقدر در بازداشت تحت شدیدترین ضرب و شتم ها قرار گرفت تا هنگامی که تیمور بختیار، ریاکارانه ماموران خود را توبیخ کرد که چرا فردی مسلمان و نمازخوان را مورد آزار قرار داده اند و در جلسه ای خصوصی و با حضور یک فرد روحانی نما، ذوالقدر را متقاعد کردند که فدائیان اسلام در واقع خلاف احکام و اسلام حرکت می کنند و او باید خود را در اعمال ایشان شریک سازد و اگر با رژیم همکاری کند، از اعدام رهایی خواهد یافت. مظفرعلی ذوالقدر به تصور این که منزل حمید ذوالقدر جایی است که فدائیان اسلام به احتمال قریب به یقین آنجا نخواهند رفت، نام و نشانی او را داد.
از سوی اداره آگاهی، فردی به نام سرهنگ معنوی، مامور دستگیری فدائیان اسلام در منزل حمید ذوالقدر شد. شهید نواب، شهید سید محمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی دستگیر شدند و محمد مهدی عبد خدایی، به طرزی معجزه آسا گریخت. رژیم پهلوی پس از دستگیری سران فدائیان اسلام، به قول خود پایبند نماند و مظفرعلی ذوالقدر، همراه با شهید نواب، شهید سیدمحمد واحدی و شهید خلیل طهماسبی در سحرگاه بیست و هفتم دی ماه سال 1334، تیرباران شدند. جسدش را همراه با سایر اجساد در مسگرآباد دفن کردند، ولی بعدها جنازه او به دارالسّلام قم انتقال داده شد.
سید اسدالله لاجوردی
انّ الّذین قالوا ربّنا الله ثمِّ استقاموا تتنزل علیهم الملائکة الاّ تخافوا و لا تحزنوا و بشروا بالجنّة الّتی کنتم توعدون
هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هرکه نشد کشته مرد نیست
ناصح مورز مهر و غم درد ما مخور
ماعاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
تهمت کش وصالم و در گرد کوی تو
جز گرد کوچه بهر من کوچه گرد نیست
می ریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
شبها که همدمم بجز از آه سرد نیست
بر درگهت که نقد دو عالم نثار اوست
ما را ز انفعال بجز روی زرد نیست
شبها به دوستان چو خوری باده یاد کن
از محتشم که یک نفسش خواب و خورد نیست
هرکس نکرد ترک سر از اهل درد نیست
در پای دوست هرکه نشد کشته مرد نیست
ناصح مورز مهر و غم درد ما مخور
ماعاشقیم و در خور ما غیر درد نیست
تهمت کش وصالم و در گرد کوی تو
جز گرد کوچه بهر من کوچه گرد نیست
می ریزم از دو دیده به یاد تو اشک گرم
شبها که همدمم بجز از آه سرد نیست
بر درگهت که نقد دو عالم نثار اوست
ما را ز انفعال بجز روی زرد نیست
شبها به دوستان چو خوری باده یاد کن
از محتشم که یک نفسش خواب و خورد نیست
در سال 1314هـ.ش وقایع بسیاری در گوشه و کنار جهان، اتفاق افتاد و در کشور ایران نیز در سایه ظلمت حکومت رضا خانی و در راستای مذهب زدایی آشکار، حرکت هایی صورت گرفت که تاریخ گوشه هایی از آن را در حافظه خود ثبت کرده است.
از جمله اتفاقات تاریخ در این سال تغییر تاریخ رسمی کشور به هجری شمسی و ممنوعیت به کار بردن ماه های هجری قمری، اجباری شدن کلاه بین المللی (شاپو) و تغییر شکل لباس در قالب متحد الشکل کردن افراد، محدودیت برگزاری مجالس ترحیم در مساجد، و از همه مهمتر قیام خونین مسجد گوهرشاد در اعتراض به مسئله کشف حجاب را می توان بر شمرد. بر اهل بینش و خرد است که با کند و کاو دقیق، اتفاقات دوران گذشته را ریشه یابی و با چشمانی بیدار و دلی بیدارتر حوادث و وقایع زمان حال را- که در آن عبرت ها نهفته است- نظاره کنند.
در همان دوران استبداد در یکی از محّلات جنوبی شهر تهران، نزدیکی های بازار، در خانواده ای متدیّن و مذهبی و از سلاله پاک رسول الله (ص)، در دامان مادری نیکوکار به نام قمر، قمری در آسمان وجود، درخشیدن آغازید تا با نور وجودش گرما بخش کانون گرم خانواده باشد، کودکی متولد شد تا با صدای گریه ولادتش، لبخند شادی بر لبان پدر و مادرش نقش بندد.
نام این مولود فرخنده را اسدالله گذاشتند. وجه این انتخاب را می بایست در ضمیر نورانی پدر و مادری جستجو کرد که از محّبین خاندان عصمت و طهارت بودند و شاید این نامگذاری با زمان ولادت هم، بستگی داشته است. زیرا بسیاری از شیعیان پاکدل نسبت به رعایت نامگذاری فرزندان خود- اگر ولادت در ایام خاص باشد- اعتقادی راسخ دارند.
پدرش، سیّد علی اکبر، هیزم فروش بود و تعداد فرزندان وی- یعنی چهار پسر و چهار دختر- بیانگر عائله مند بودن اوست. دوران کودکی سیّد، در محیط گرم خانواده سپری می شد تا اینکه به سن مدرسه رسید و بایستی برای آموختن آماده می شد، آموختن برای مبارزه ای طولانی و خستگی ناپذیر.
سال1320 هـ. ش، سالی که شهریور آن خاطراتی تلخ در حافظه تاریخ ایران به یادگار نهاده است؛ به همراه پدر بزرگوار خویش در یکی از مدارس تهران ثبت نام شد.
چشمان تیزبین سیّد، در سنین کودکی، شاهد این آشفتگی ها بود و نظاره گر اتفاقاتی بود که به وقوع می پیوست.
سید اسدالله لاجوردی پس از دو سال تحصیل در مقطع دبیرستان، ترک مدرسه گفت و در کنار پدر به کار و فعالیت مشغول شد. ترک مدرسه نه به معنای ترک دانش اندوزی، که او یک لحظه از آموختن و آموزاندن فارغ نبود و از طفولیت دروس قدیمه را شروع کرده بود، و در دوران مختلف زندگی در کنار کار و مبارزه از محضر اساتید بزرگوار روحانی، بهره ها برد. حتی در محبس رژیم طاغوت نیز در محضر بعضی روحانیون ِ در بند رژیم شاه، به آموختن فقه و اصول پرداخت.
کناره گیری سید از دبیرستان، همراه با اوج مبارزات آیت الله کاشانی و شهید نواب صفوی بود و از کسی با روحیات ایشان، این انتظار می رفت که در تمام میتینگ هایی که از طرف آن دو بزرگوار برگزار می شد، شرکت فعال داشته باشد و بر افرادی که طرح اعدام انقلابی رزم آرا را ریختند، آفرین بگوید و بر خلیل طهماسبی که این طرح را به اجرا در آورد، درود فرستد.
دوران نوجوانی و جوانی اسدالله لاجوردی در این کوران سپری شد و چون پولادی آبدیده گردید. از زمان آشنایی سید با شهید حاج صادق امانی، اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی آنچه مشخص است اینست که وصلت شهید حاج صادق، با خانواده محترم لاجوردی باید دارای پیشینه ای باشد که می بایست آن را در کلاس های درس مرحوم شاه چراغی و جلسات مشترک آنها جستجو کرد. شهید لاجوردی به همراه حاج صادق امانی و شهید محمد صادق اسلامی گیلانی و حسین رحمانی در مسجد "شیخ علی" ادبیات عرب را به خوبی و علوم حوزوی را در حد کفایه فرا گرفت و به علت هوش و ذکاوت و قدرت درک و استنباط بالایی که داشت، در جلساتی که خود از اعضای موسس آن بود، به تفسیر قرآن می پرداخت. انس و الفت شهید لاجوردی با قرآن، غیر قابل توصیف است و باید گفت او به قرآن عشق می ورزید و بر همین اساس در پرسشنامه ساواک نوشت:
"به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافر دارم"
براساس همین عشق بود که از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت آن برای اهل قبور و ... رنج می برد و تدبر و تعمق در آیات آن را، مشغله روز و شب خویش کرده بود . لذا با حالتی رنجور و کمری شکسته و چشمی از روشنی افتاده، ناشی از شکنجه های ددمنشانه بازجویان، در حالتی که مدتی از دوران محکومیت را به علت شدّت آلام می بایست به طور خوابیده در سلول بماند، در گوشه زندان به تفسیر قرآن پرداخت و با امید به طلوع فجر حکومت مستضعفین، آیه نورانی "و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین" را به تفسیر نشست. سید در پاسخ یکی از سؤالات در بازداشت سال 1343 می نویسد:
"... من هم در جلسه ای که با آقای رضایی داشتم در آنجا تفسیر و مسئله می گفتم."
گزارش ساواک به دادگاه، سیّد را مسئول بیان مذهبی و "توجیه کفایه" در جلسات معرفی کرد. از میزان و چگونگی فعالیت های سیّد در سالهای 1330 تا 1341 اطلاعی در دست نیست و در این فرصت نیز امکان تحقیق آن موجود نبوده است. لذا در این مختصر تنها به آن مقدار از فعالیت های این شهید بزرگوار که در پرونده اتهامی ساواک موجود است، بسنده می گردد.
وصلت شهید حاج صادق امانی با خانواده لاجوردی را باید نقطه عطفی در زندگی مبارزاتی وی محسوب کرد. در این دوران است که وی به همراه حاج صادق به جلسات بحث "انسان و سرنوشت" استاد شهید مرتضی مطهری (ره) راه می یابد و با بهره گیری از نور وجودی استاد، با بنیه ای تازه، پای به عرصه مبارزه می گذارد. او در این باره می گوید:
"آقای امانی، مرا به جلسه ای می برد که در آن مطلبی به نام سرنوشت انسان مطرح می شد"
در همین دوران است که سید اسدالله تشکیل خانواده می دهد تا به سنت حسنه نبی خاتم (ص) عمل کرده باشد. و در این راستاست که یاری همراه و همسفری صبور و همسری مهربان را برای ادامه مسیر مبارزاتی خویش بر می گزیند.
اولین ثمره این ازدواج پسری است که در سال 1341 دیده به هستی می گشاید که او را محمّد نام می نهند. در این سالها و تحت رهنمود علمای متعهدی همچون شهید آیت الله دکتر بهشتی و استاد و شهید مرتضی مطهری (ره) گردانندگان سه هیئت از هیئت های مذهبی در تهران، تصمیم به ائتلاف و ایجاد تشکّل در راستای مبارزه با رژیم ستم شاهی می گیرند. یکی از هیئت ها، جلسه ای است که شهید لاجوردی در آن، مسئول بیان مسائل مذهبی و تفسیر قرآن و تدریس کفایه بوده است.
هیئت مؤتلفه اسلامی با نام جمعیت های مؤتلفه اسلامی در این سال شکل می گیرد و به حق باید سید اسدالله را یکی از مؤسسین و بانیان اصلی آن معرفی کرد.
با توجه به شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه در سالهای 40- 42 و انجام انقلاب به اصطلاح سفید شاهانه، مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی و تبعید حضرت امام خمینی قدس الله نفسه الزکیه و بالاخره تصویب طرح کاپیتولاسیون توسط حسنعلی منصور، در کمیته مرکزی هیئت های مؤتلفه اسلامی تصمیم به اعدام انقلابی حسنعلی منصور گرفته شد.
طرح عملیات در کمال دقت و با رعایت تمامی اصول پنهانکاری و حفاظتی ریخته و حکم شرعی جهت اجرا نیز گرفته شد و عاملین اجرا نیز تعیین شدند و در شب قبل از آن در خانه شهید رضا صفار هرندی، ضمن مرور جوانب طرح، هم قسم شدند و شب هفدهم ماه مبارک رمضان (شب قدر) را تا سحر به مناجات پرداختند.
صبح روز اوّل بهمن ماه 1343 مامورین اجرای حکم، تحت فرماندهی شهید حاج صادق امانی با زبان روزه به طرف میدان بهارستان حرکت کردند و هریک برای انجام وظیفه محوّله در جایگاه خویش قرار گرفتند. با ورود اتومبیل حامل حسنعلی منصور به بهارستان در ساعت 10 صبح و... با شلیک شهید محمد بخارایی که از شاگردان مکتب توحید بود، به زندگی ننگین و ذلت بار وی خاتمه داده شد. همه چیز بر وفق مراد بود ولی تقدیر چنین شد که از میان جمعی که به خاطر عملیات در صحنه حضور داشتند- به علت شرایط آب و هوایی- زمستان و یخبندان حاصل از آن- محمد بخارایی بر روی زمین لغزید و بلافاصله توسط مامورین شهربانی دستگیر شد. بازجویان سراسیمه و مضطرب به سراغ او آمدند، سؤالات مکرر به سوی او سرازیر شد ولی او لب باز نکرد. بر همین اساس ساواک در اولین گزارش خود، ضارب نخست وزیر را پسر بچه ای که ظاهراً لال است معرفی کرد.
مامورین اطلاعات شهربانی متوجه پدر و مادر وی شدند و از طریق آنان، دوستان محمد را شناسایی و اقدام به دستگیری آنان کردند و در بازجویی های فنی، همرزمان دیگر وی نیز مورد شناسایی قرار گرفتند.
یکی از افرادی که در این مرحله شناسایی شد، شهید حاج صادق امانی بود که به علت دوستی و رف